سفارش تبلیغ
صبا ویژن

غروب تنهایی


ساعت 4:39 عصر یکشنبه 87/12/25

به که گویم که دلم غرق تمنای تو شد

آرزویم همه شب دیدن سیمای تو شد

به که گویم که همه زندگی ام حسرت دیدار تو شد

همدمم چشم ترو خاطر زیبای تو شد

به که گویم که دگر دلبر نیست

دگر آن شورو شعف در من نیست

به که گویم که جوانی زهریست

غیر خوردن دگرم راهی نیست

به که گویم که ...


¤ نویسنده: فاطیما

نوشته های دیگران ( )

ساعت 4:17 صبح یکشنبه 87/8/19

دلم برات تنگ شده ،چشمام پر از اشک شده

تنهام نذار و نرو دوست دارم من تو رو

اگه که تو نباشی دل تو سینه می میره

از دوری تو این دل هر روز آتیش می گیره

کارم شده اشک و آه هر شب برای دوریت

به دل می گم طاقت بیار فدای اون صبوریت

کاش چشامو وا کنم ، بگن همه یه قصه بود

عاشق کجا، معشوق کیه؟عشقی اصلا میون نبود

ای روزها ، ای روزگار دیگه به یاد من نیار

بذار فراموشم بشه رنجی که دادی یادگار


¤ نویسنده: فاطیما

نوشته های دیگران ( )

ساعت 1:10 صبح شنبه 87/8/4

کسی را دوست می داشتم،ندانست عشق یعنی چه

فراوان عاشقش بودم ،نمی فهمید عشق یعنی چه

دلم پر خون و قلبم پر زدرد است چرا؟؟؟

چون عاشق بودمو ندانستم عشق یعنی چه

این شکست سخت است، ولی سخت تر اعتراف آن

در این عالم چرا انسان نمی داند عشق یعنی چه

تحمل کن، تحمل کن دلم آینده شاید روشن و زیباست

چه دانی تو، شایدکسی یابی که دانست عشق یعنی چه

می توان رویای عشق را در زندگی حس کرد

فقط کافیست دریابیم «عشق یعنی چه»


¤ نویسنده: فاطیما

نوشته های دیگران ( )

ساعت 2:44 عصر شنبه 87/4/8

هوای خانه دلگیر است ...دلم از زندگی سیر است ...پیش از این زندگی را دوست داشتم ...چه کردی با دل که چنین بیزارم ...دلم از سردی برخوردت ای دوست ...دلم از رفتنت ،از بی مرامی ها پر خون است ...دل پر خون من را کی توانی دید ...در آن هنگام که چشمانت بر عشق من بسته است ...چگونه این چنین آسان گذشتی از من و عشقم ...نگو دیگر در قلب سنگت جایی نداشتم...کی و کجا به تو بد کرده بودم ...که آتش زدی قلب و روحم ...همه تارو پودم زمن پرسند ...چه شد ؟چه شد ؟ آن عشقی که می گفتی ...من اما همچنان خاموش می مانم ...زیر باران سوالات و سیل اشک چشمانم ...چه گویم ؟چگونه گویم که خود نمی دانم ...هنوز از رفتنت سخت پریشانم ...جام زهری گر می خوراندییم بهتر بود ...به آتش می کشیدییم گلستان بود ...تو به مرگ یکباره من رضایت ندادی ظالم ...با هر نفس کشتی و باز زنده شدم ...نترسیدی از شکستن یک دل ...این دل شکسته هنوز تو را می جوید...

کنون که نیازمند مهر دوستی هستم ...هیچ کسی را در برم نمی یابم...همه فقط در کلام می گفتند که تنهایم نمی گذارند ...به عمل که رسید کجاست مردش ...دلم از این نامردی مردم ...دلم از بی مهری گندم،دلم خون است،دلم خون است ...سکوتم از صدها فریاد دردناک تر است ...ولی که می فهمد؟که می داند ؟که این آغاز مرگ است ...شروع مردن عشقی که حتی یک لبخند را تجربه نکرده ...ثانیه ای نیست که دل از یاد برد دلدار ...آیا می شود دلدار در یاد دلبرش نباشد؟ ...چگونه ؟چگونه؟پر از سوال بی جوابم ...چه کسی می خواهد پاسخ گو باشد ...چه کسی می فهمد ؟چه کسی می داند ؟ ...چه کسی را شاهد شکستن دل گیرم ...چه کسی می داند داغ بر دل مانده ام چیست؟؟؟


¤ نویسنده: فاطیما

نوشته های دیگران ( )

ساعت 7:48 صبح جمعه 87/3/10

بچه بودم آسمان آبی بود

این جهان برای من بازی بود

دیرگاهیست که دیگر آسمان آبی نیست

دیگر آن بچگی و بازی نیست

آسمان زندگیم گه گاهی ابریست

چشمان خسته ام همیشه بارانیست

کاش می شد غصه ها را کم کنیم

سردی برخوردها را کم کنیم

کاش می شد در هوای بچگی

زندگی را بی غمی پایان کنیم

دوست دارم بشکنم بغض گلو

سیل اشکی از دلم جاری کنم

کاش عشقم باورت می شد

تا کمی بی مهری را کم کنی


¤ نویسنده: فاطیما

نوشته های دیگران ( )

ساعت 8:6 صبح جمعه 87/2/20

من،تورو دوست داشتم و تو اینو هیچ وقت ندونستی

من بی تاب تو بودم ،تو منو قابل ندونستی

من اینجا بی تو تنهام تو بگو که با که هستی

تو بگو ای مهربونم با خیال کی نشستی

من به یادت،با خاطراتت،زنده ام تا زنده هستی

گر چه تو تنهام گذاشتی،رفتی قلبمو شکستی

من در این کلبه ی تنها با خیال تو نشستم

با هر نفس، با هر تپش بدون به یادت هستم


¤ نویسنده: فاطیما

نوشته های دیگران ( )

ساعت 8:31 صبح جمعه 87/2/13

وقتی گفتم عاشقت شدم سردو بی صدا از کنارم رد شدی

وقتی غرورمو زیر پا گذاشتم اونو شکستی

وقتی اشک ریختم،با لبخندی پیروزمندانه نگاهم کردی

وقتی التماس کردم که نری پوزخندی زدی وتنهام گذاشتی

حالا برگشتی و با چشمای خیست می گی می خوای بمونی

ولی افسوس که برای بازگشت دیر است.


¤ نویسنده: فاطیما

نوشته های دیگران ( )

ساعت 8:55 صبح چهارشنبه 87/2/4

این دل دیونه ی من زندونی عشقت شده...

فکرنکنی دروغ می گم اینا همه ثابت شده...

عشقت قفس شدومنم پرنده ی اون قفسم...

فکرنکنی پرمی کشم مهمونتم تادرمیاداین نفسم...

پرنده های قفسی عادت دارن به بی کسی ...

نزار که عادتم بشه رنج و غم و دلواپسی...

یه روز اگه نبینمت کز می کنم کنج قفس...

چه جوری ثابت بکنم شدی برام تو همه کس...


¤ نویسنده: فاطیما

نوشته های دیگران ( )

ساعت 7:48 صبح جمعه 87/1/23

بهم می گفت اندازه ی ستاره های آسمون دوست دارم

یه روز که به آسمون نگاه می کردم دیدم یه ستاره از آسمون جدا شدو افتاد

با خودم گفتم یعنی الان اون منو یکی کمتر از قبل دوست داره

پس هر ستاره که بمیره یکی از عشق اون نسبت به من کم می شه

و بالاخره یه روز همه ستاره ها تموم می شن پس عشق نمی مونه

ولی من بهش گفتم اونو اندازه آسمون دوست دارم

چون نه کم می شه نه از بین می ره.


¤ نویسنده: فاطیما

نوشته های دیگران ( )

ساعت 7:18 صبح شنبه 86/12/18

هر روز تنهاتر از دیروز چشم به راهم

چشم به راه عزیزانی که با چشم بر هم زدنی فاصله ها ما را جدا کرد

هر روز با خاطرات گذشته سیر کردن

هر روز چشم را به یادشان تر کردن

آه ، چه دلگیر است هوا در این تنهایی مطلق

مرگ چه زیباست وقتی تو را امیدی برای زیستن نیست

و چه دردناک است زندگی در حسرت گذشته  


¤ نویسنده: فاطیما

نوشته های دیگران ( )

<      1   2   3   4   5   >>   >

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
14
:: بازدید دیروز ::
17
:: کل بازدیدها ::
94206

:: درباره من ::

غروب تنهایی

مدیر وبلاگ : فاطیما[61]
نویسندگان وبلاگ :
negin (@)[32]

black_snow (@)[0]


دست نوشته هایی از یک دل که با اشک قلم جاری شدن

:: لینک به وبلاگ ::

غروب تنهایی

::پیوندهای روزانه ::

:: آرشیو ::

مهر 1386
آبان 1386
آذر 1386
دی 1386
زمستان 1386
بهار 1387
تابستان 1387
پاییز 1387
زمستان 1387
بهار 1388
بهار 1389

:: اوقات شرعی ::

:: لینک دوستان من::

.: شهر عشق :.
دهکده ی عکس
صل الله علی الباکین علی الحسین
مذهب عشق
دکتر علی حاجی ستوده
جوانی تنها از نسل ایران
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
کاش ماهی بودم و همیشه با آب میثاقی دوباره داشتم
خاطرات دانشجویی در شهری غریب
حرمت سبز
ترویج ازدواج موقت برای جلوگیری از گناه جوانان

:: لوگوی دوستان من::







::وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

:: خبرنامه وبلاگ ::