سفارش تبلیغ
صبا ویژن

غروب تنهایی


ساعت 8:45 عصر دوشنبه 90/12/15

این وبلاگ توسط

bio.boy@nimbuzz.com

هک شد

با تشکر از خانوم مهدی پور


¤ نویسنده: فاطیما

نوشته های دیگران ( )

ساعت 6:18 صبح چهارشنبه 89/6/10

نوشته: « م »

نه یک شعر باید گفت، نه یک خط باید خواند، نه یک قدم باید برداشت حتی نباید جرعه ای نوشید و نباید لقمه ای خورد.
باید کتابهایم را بسوزانم و از دودشان مجسمه ی تو را بسازم
آنگاه فقط و فقط باید تو رادر آغوش گرفت آغوشی چنان محکم که به هیچ مشقتی نتوانی تن لیز و چربت را از آن برهانی آنگاه باید شعله ها را ببوسم ،
چرا که پای مجسمه ی تو از روی شعله شروع می شود ،بوسه ای که لبانم را بسوزاند به گناه بوسیدنت و پای تو را بشکند، نه از فشار لبم که از گیجی سرت، از بس که بوسه ام تو را مست می کند و زمینت میزند و پایت را می شکند
آنگاه باید شعله را و دود را که همه تویی ببویم و ببویمت تا از بوی تنت مست شوم ، تا گیج شوم ، تا جهان دور سرم بچرخد تا شاید آن لحظه که نزدیک است زمین بخورم مرا در آغوش بگیری که نیفتم ، آنگاه باید پنجه هایم را در دود فرو کنم، آنجا که گیسوان تورا ساخته ام و آنقدر دستانم را در موهایت فرو کنم تا دستانم را گم کنم.
کنارم اگر بودی میدیدی که نه شعری می گویم، نه خطی می خوانم، نه قدمی بر می دارم، فقط هر لحظه لخت می شوم و در دریای صدایی که از تو شنیده ام ، صدایی که زیباتر از صدای دریاست، خودم را غرق می کنم

جواب فاطیما

مرا چون دود می بینی، دود کابوس است و بس، سالهاست این دل ما خو کرده با کنج قفس
به خیالت مرا در آغوش گرفته ای محکم ، دود در آغوش جای نگیرد ، نکته ای مبهم!!
از چه روی شعله می بوسی ، به شکستن و زمین زدنم؟! به زمین افکندن و مستی ام ، حاصلش سوختن است
چگونه به ریسمان پوسیده چنگ می زنی ؟!! تکیه بر دود زدن را اعتباری نیست
چگونه برای آغوشی که استحکام ندارد تقلا می کنی!! کدامین دود جز برای خواب ابدیت آغوشی باز کرده ؟
و در پایان
به صدای فریبنده آب دل مبند ، که گاه در پس آن باتلاقی بیش نیست


¤ نویسنده: فاطیما

نوشته های دیگران ( )

ساعت 10:9 عصر دوشنبه 89/4/28

خواستم فراموشت کنم اما خیالت نمی ذاشت
   به روی دلبستگی ها نمیشه هیچ وقت پا گذاشت
      رفتم که تنهات بذارم دیدم همیشه با منی 
         حالا بهم ثابت شده تنها ترین عشق منی
            کاشکی فقط یه بار ، یه روز می اومدی به دیدنم
               زل می زدم به اون چشمهات تا بشه عشقت باورم
                 محکم به آغوشم بکش اونقدر که جزءای از تو شم 
                   بذار یه بارم که شده اینقدر به تو نزدیک بشم
                      تو حس خوبه بودنی ، بهونه ی دقیقه هام
                         بی تو من این زمونه رو با همه رنگهاش نمی خوام


¤ نویسنده: فاطیما

نوشته های دیگران ( )

ساعت 6:59 صبح جمعه 89/4/11


پا روی قلب من بذار بیا برو تنهام بذار
از تو دیگه سیر دلم خاطره هاتو جا نذار
با رفتن و اومدنت شکستی قلب عاشقم
نگو با تو یه رنگ بودم، نگو به عشقت صادقم
اگه می گم برو برو حرف دلم نیست به خدا
همیشه فکرت با منه تو غربت و تنهاییام
وقتی که نیستی نازنین غم به سراغ من میاد
تو هق هق این گریه ها یه روز نفسهام کم میاد
چی می شد آخه یه دفعه تو آغوشت گریه کنم
فارغ از این دغدغه ها عطر تنت رو بو کنم
سخت برام نبودنت دیگه تحمل ندارم
با من بمون یا که برو دیگه دارم کم میارم
هر جا که باشی عشق من یاد تو همراه منه
تو هق هق و شب گریه هام تنها ترین رفیقمه
اینا رو گفتم بدونی عشقت نمرده تو دلم
هرکی می خواد هر چی بگه مهم تویی ، تو عشق من        

¤ نویسنده: فاطیما

نوشته های دیگران ( )

ساعت 6:38 صبح جمعه 89/4/11


ای که روح و جسمم را تسخیر کرده ای
مباد آن روز که حتی به فکر گسستنم باشی که خواهم شکست چون شاخه ای نازک در زیر پای عابران
مباد روزی که از بودنم سیراب شوی ف که من هر دم تشنه ترم
مبادا روزی رهایم کنی که چون آیینه ای در خود می شکنم
مباد از خانه ای که در قلبم ساخته ای به در آیی که دگر روح نیز طاقت ماندن در جسم را نخواهد داشت

¤ نویسنده: فاطیما

نوشته های دیگران ( )

ساعت 6:31 صبح جمعه 89/4/11


و اما بعد تو روزگار من چه خواهد شد

                             تنم در زیر سنگینی این رنجها چه خواهد کرد 
چگونه تحمل کنم بی تو بودن را
                                    چگونه ؟ بی هوای تو نفس کشیدن را


¤ نویسنده: فاطیما

نوشته های دیگران ( )

ساعت 6:28 صبح جمعه 89/4/11

 


کجا به سوگ آرزوهایم نشینم

تو که آغوشت را به روی قلب خسته ام بسته ای

 


¤ نویسنده: فاطیما

نوشته های دیگران ( )

ساعت 6:21 صبح جمعه 89/4/11


شدم آه و چشمم هر دم نمور است
                      چقدر این لحظه ها از عشق به دور است
کجایند روزهای پر ز عشقت
                      کجایند گریه ها و خنده هایت
چی شد شب گریه ها و خنده هامون
                      چی شد ؟ کی کردما رو  از هم جدامون
دلم تنگ و چشمم گریونه هر دم
                      خدایا این جدایی کی شود کم

 


¤ نویسنده: فاطیما

نوشته های دیگران ( )

ساعت 6:14 صبح جمعه 89/4/11


دوست می دارمت تا دم و باز دمی هست  
دوست می دارمت تا بدان جا که چون تویی هست
دوست دارمت تا قلبی در سینه هست
دوست دارمت تا روح در جسم هست
دوست دارمت نه یک روز و یک سال
نه برای پر کشیدن،نه برای یک بال
دوست می دارمت به حرمت عشق
و بیشتر دوست دارمت هر گاه هیچ یک از آنها نباشند


¤ نویسنده: فاطیما

نوشته های دیگران ( )

ساعت 7:15 صبح چهارشنبه 89/4/9

 

در گذر ثانیه ها یاد تو همراه منه
تنها رفیق لحظه ها خاطره های با تو بودنه
میگذره هر ثانیه ای برام به مدت یه سال
تنها امید من شده رسیدن وقت وصال
یا خط بزن اسمه منو، پر بکش از اینجا برو
یا که بمون تا آخرش هر چی که شد بازم نرو


¤ نویسنده: فاطیما

نوشته های دیگران ( )

   1   2      >

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
0
:: بازدید دیروز ::
12
:: کل بازدیدها ::
95432

:: درباره من ::

غروب تنهایی

مدیر وبلاگ : فاطیما[61]
نویسندگان وبلاگ :
negin (@)[32]

black_snow (@)[0]


دست نوشته هایی از یک دل که با اشک قلم جاری شدن

:: لینک به وبلاگ ::

غروب تنهایی

::پیوندهای روزانه ::

:: آرشیو ::

مهر 1386
آبان 1386
آذر 1386
دی 1386
زمستان 1386
بهار 1387
تابستان 1387
پاییز 1387
زمستان 1387
بهار 1388
بهار 1389

:: اوقات شرعی ::

:: لینک دوستان من::

.: شهر عشق :.
دهکده ی عکس
صل الله علی الباکین علی الحسین
مذهب عشق
دکتر علی حاجی ستوده
جوانی تنها از نسل ایران
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
کاش ماهی بودم و همیشه با آب میثاقی دوباره داشتم
خاطرات دانشجویی در شهری غریب
حرمت سبز
ترویج ازدواج موقت برای جلوگیری از گناه جوانان

:: لوگوی دوستان من::







::وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

:: خبرنامه وبلاگ ::