سفارش تبلیغ
صبا ویژن

غروب تنهایی


ساعت 6:44 صبح جمعه 86/7/27

باز دلم گرفته نمی دانم چرا ولی می دانم که غمی دارد نمی دانم غم از بهر چیست


باز بغضی راه گلویم را بسته نمی دانم کی و کجا می ترکد ولی کاش تلنگری باعث ترکیدنش می شد


کاش سیلی محکمی می خوردم از کسی که انتظارش را ندارم


کاش حرف نا خوشایندی می شنیدم از کسی که دوستش دارم


کاش می گفت که دوست داشتنش بیهوده است


کاش می گفت که دگر جایی در قلبش ندارم


کاش هیچ وقت نمی دیدمش کاش هیچوقت صدایش را نمی شنیدم 

                                                                                       کاش هیچ وقت...


¤ نویسنده: فاطیما

نوشته های دیگران ( )

ساعت 6:26 صبح جمعه 86/7/27

تو همچون پری دریایی هستی که بر ماسه های گرم ساحل قدم می زند ومن محو تماشای زیباییت


تو همچون خورشیدی هستی که در آسمان طلوع کرده و انوار طلایی خود را بر امواج زیبای دریا گسترده


تو همچون  غروب زیبای خورشیدی که در دل دریا فرو می رود ودر دریای بیکران خلیج غرق می شود


تو همچون مهتابی که شب هنگام به همراه ستارگان آسمان را جلوه ای خاص می بخشد و


چون دریایی هستی که آیینه وار عمل می کند و آسمانی دیگر در خود به وجود می آورد


تو همچون قطره های بارانی هستی که بر صورتم می چکد و گونه هایم را آهسته نوازش می کند


تو چون قطره اشکی که بر گونه ام می لغزد و بر دستان سردم فرو می آید


¤ نویسنده: فاطیما

نوشته های دیگران ( )

ساعت 6:8 صبح جمعه 86/7/27

در سکوتی مرگبار که وجودم را فرا گرفته نام تو را فریاد می زنم


وقتی که رفتی تمام غبار های اندوه را در وجودم رویاندی


حال وجود غبار آلودم را برای آمدنت گردگیری می کنم


پس بیا که برای آمدنت لحظه شماری می کنم


کنار ساحل نشسته و به غروب نگریستم


و همراه با غروب گریستم که چرا این بار هم نیامدی


¤ نویسنده: فاطیما

نوشته های دیگران ( )

ساعت 6:0 صبح جمعه 86/7/27

در تنهایی خود فرو رفته   بغضی در گلویم خفته


بغض را بیدار می کنم   اشک را سرازیر می کنم


این آخرین اشکی ست   که برای تنهایی جاری می کنم


زیرا از این پس تو با منی   و با تو تنهایی معنایی ندارد


این آخرین گل سرخی ست که پرپر می کنم


زیرا از این پس آن را به تو تقدیم می کنم  


¤ نویسنده: فاطیما

نوشته های دیگران ( )

ساعت 9:35 صبح جمعه 86/7/20

در انتظارت نشسته ام تا بیایی


به طلوع خورشید می نگرم که شاید طلوع تو باشد


به انوار طلاییش می نگرم شاید تو باشی که چنین می درخشی

 
گرمای لذت بخشش را حس می کنم شاید که گرمی وجود تو باشد 


که دلهای یخ زده ی ما را گرمی می بخشد 


و در آخر وقتی خورشید غروب می کند


غم نیامدنت وجودم را فرا می گیرد 


در انتظارت هستم ای خورشید زندگی پس طلوع کن 
   


¤ نویسنده: فاطیما

نوشته های دیگران ( )

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
1
:: بازدید دیروز ::
15
:: کل بازدیدها ::
94005

:: درباره من ::

غروب تنهایی

مدیر وبلاگ : فاطیما[61]
نویسندگان وبلاگ :
negin (@)[32]

black_snow (@)[0]


دست نوشته هایی از یک دل که با اشک قلم جاری شدن

:: لینک به وبلاگ ::

غروب تنهایی

::پیوندهای روزانه ::

:: آرشیو ::

مهر 1386
آبان 1386
آذر 1386
دی 1386
زمستان 1386
بهار 1387
تابستان 1387
پاییز 1387
زمستان 1387
بهار 1388
بهار 1389

:: اوقات شرعی ::

:: لینک دوستان من::

.: شهر عشق :.
دهکده ی عکس
صل الله علی الباکین علی الحسین
مذهب عشق
دکتر علی حاجی ستوده
جوانی تنها از نسل ایران
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
کاش ماهی بودم و همیشه با آب میثاقی دوباره داشتم
خاطرات دانشجویی در شهری غریب
حرمت سبز
ترویج ازدواج موقت برای جلوگیری از گناه جوانان

:: لوگوی دوستان من::







::وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

:: خبرنامه وبلاگ ::